چــرکــ نــویــس

چــرکــ نــویــس

باید یه جایی باشه که آدم اونجا بتونه خودش باشه و چیزی رو تظاهر نکنه و این وبلاگ تنها جایی هست که من میتونم خود واقعیم رو بدون هیچ گونه تظاهری و با تمام نقص هام نشون بدم
.
این جا روز مرگی ها یا شاید همون بهتر باشه بگیم چرک نویس های یک ذهن بیمار هست
نظرات دیگر تایید نمی شوند ولی شما برایم نظراتتان را بگویید با جان و دل میخوانم همه شان را

طبقه بندی موضوعی

تیک تاک های لعنتی ساعت

يكشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۲۵ ق.ظ

ناگهان فهمیده بودم که میخواهی بروی تهران و منی که عادت به همیشه دیدنت داشتن می بایست حالا خودم را برای هر ماه یک بار دیدنت عادت دهم واقعا حالم بد شده بود. چ شب سختی را گذراندم آن شبی که فهمیده بودم تو میخواهی بروی انگار تمام شده بودم و کلی کرکس و لاشخور دورم جمع شده بودن و داشتند تنم را به غارت میبردند...

به سختی ثانیه ها و دقائق و ساعت ها گذشت تا اینکه بالاخره آمدی و درباره اش باهام حرف زدی گفتی میخواهم بروم و هرچند وقت یه بار میایم و میبینیم هم رو ولی من نمیتوانستم و التماست میکردم که نرو مگر این شهر چش هست همینجا بمون و باهم باشیم و یه ریز قسمت میدادم که نمیروی چون میدانستم که اگر بروی من میمیرم انگار داشتند جانم را ازم میگرفتند و عاجزانه خواهش میکردم که باز هم بهم مهلت زندگی کردن را بدهند...

ناراحت شدی و گفتی چرا نمیزاری بروم و پیشرفت کنم تو چرا اینقدر مغروری علی؟ من مغرور نبودم فقط نمیتوانستم رهایت کنم نمیتوانستم بگذارم بروی میمردم در میان همه آن خواهش ها به یکباره مهربان شدی گفتی باشد اگر نگذاری نمیروم و قرار شد بعد دوسال دیگر این خبر ها نباشد وبعد دو سال این حس دوست داشتنت را در خودم خفه کنم و من هم قبول کردم و این تلخ ترین آره من در کل عمرم بود 

حال که میخواهم بروم بخوابم فکرت میزند به سرم که عجب آدمی هستی که نزاشتی برود تهران به علاقه اش برسد مگر تو چکاره اش هستی؟ و ناگهان خوشحال میشوم که تو به خاطرم نرفتی چون برایت مهم نبودم و نمیتوانستی غمم را ببینی یاد کتاب پاییز فصل آخر است میفتم و آن لیلا ی قصه که دقیقا شرایط من را داشت و میثاق تنهایش گذاشته بود ولی من تنها نمانده بود چون تو واقعا عاشقم بودی. قند در دلم آب میشود ولی ناگهان صدای تیک تاک ساعت را میشنوم که دارند میگویند تنها دو سال وقت داری بعدش دیگر نمیتوانی جلویش گریه کنی ونگذاری نرود جایی بعدش خود هستی و خودت و دوباره همه چیز تلخ و تاریک میشود صدای تیک تاک بیشتر میشود لعنت به این ثانیه ها که دارند به سرعت رو به جلو میروند تا تو را از من بگیرند.

دهنم تلخ میشود و بدنم سرد میشود و به زیر پتو پناه میبرم و نمیدانم به حالی که هستی فکر کنم یا فردایی که دیگر نخواهی بود...

 

 ...Beyonce_Crazy In Love is playing 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۲۱
عـلـی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی