حس بی کران بودن...
پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۰۱:۰۸ ق.ظ
سه روز هست ندیدمش و دیگر مثل قبل دیوانه نشده ام یا نرفته ام داخل پی ویش و بگویم دلم برات تنگ شده بعد اون هم با خونسردی تمام بنویسد ای بابا...
وقتی فقط مینوشت ای بابا اعصابم خورد میشد انگار تمام غرورم را له میکرد بعد با خودم فکر میکردم مگر میشود اون آدمی که وقتی بهش گفتم اصن دیگه نه من نه تو زد زیر گریه حال نبود من برایش اینقدر راحت باشد پس تکلیف این عشق چی میشه این وسط؟ نمیخواهم این پست را به موضوع عشق ربط دهم یه پست منحصرا برای عشق مینویسم. داشتم میگفتم سه روز میشود که ندیدمش و حتی امروز که دانشگاه نیومد دیگر نگرانش نشدم به گوشیش هم فقط یک بار زنگ زدم و وقتی دیدم جواب نداد گفتم حتما کار پیش آمده برایش. بی تفاوت شده ام نسبت به همه چی و حوصله هیچ کار را ندارم حتی حوصله مهیار را دیگر تنها رفیقی که همیشه بوده و هست حوصله او را ندارم و نمیدانم چرا فقط میخواهم بخوابم انگار بدنم خیلی خسته تر ازاین حرفاست باید چند روز بخوابد تا تمام خستگی هایش از بین برود. علاوه بر این بی تفاوتی ازخیلی چیز ها میترسم دیگر مثلا وقتی با یکی کمی صمیمی تر از قبل رفتار کنم میترسم که نکند اتفاقی بیفتد آره میدونم بدبین شده ام ولی دست خودم نیست دیگر میترسم از همه چی و همه کس حتی از خود او هم میترسم دیگر همش فکر میکنم از من بدش میاید دیگر نه تنها دیگر دوستم ندارد بلکه حالش هم از من به هم میخورد و به زور دارد تحملم میکند
...summer overture - clint mansell is playing
۹۷/۱۰/۰۶
بلکه کمبود اراده است . . .
(ونس لمباردی)