دلم خیلی پره اوقدری که میخوام بزنم زیر گریه ولی خب به قول قدیمیا مرد که گریه نمیکنه (البته خودم به شدت مخالف این جملم اصن بعضی وقتا باید فقط مرد باشی تا بتونی بزنی زیر گریه)
احساس میکنم دیگه هیچ چیز جذابی نیست تو این دنیا از وقتی اون رو از دست دادم انگار دیگه هیچی برا از دست دادن ندارم و این خیلی حس بدیه شاید چون تا حالا همچین حسی نداشتم اینقدر دردناکه به نظرم
ولی الان خیلی دلم پره... دبیرستان که بودم یه همکلاسی داشتم اسمش حبیب بود اون روزایی که دلم میگرفت و داغون بودم بهش پیام میدادم حبیب دلم بد گرفته اونم میگفت واسا فردا شه ببینم چته... فرداش که میشد بعد از مدرسه میرفتم کوچه پشتی دو نخ سیگار میگرفت یکی خودش و یکی خودم. سیگارشو روشن میکردم یه کام میگرفت و میگفت بگو ببینم چته؟!!
کاش الان حبیب بود. کاش فردا مدرسه داشتم
کاش...
شاید برات خیلی مهم نباشه...
دلم میخواد فرار کنم از این اوضاع ولی انگار نفس ندارم که اینقدر تند و سریع بدویم
دیگه خسته شدم هرچی دوییدم نتونستم از این اوضاع فاصله بگیرم حوصله هم ندارم بشینم حلش کنم بعضی موقع ها اینقدر خسته ای که فقط صورت مسئله رو میخوای پاک کنی و اصلا به این فکر نمیکنی که شاید بشه این مسئله رو حل کرد خب
اما حس میکنم این از اون مسئله هاس که مشاورم موقع کنکور میگفت روش وقت نزار از روش رد شو...
وقتی اعصابم خورده فقط نوشتن میتونه من رو آروم کنه ولی الان چند وقته نیازی به نوشتن پیدا نکردم...
در واقع اوضاع داره به طرز مشکوکی خوب پیش میره